دربند
آیدین جون آخ جون بازم روز جمعه رسید روزهای جمعه خیلی روز خوبیه چون بابا خونست و ما رو برای گردش بیرون میبره این جمعه بابایی قول داده بود ما رو ببره دربند صبح کارامو کردمو و با هم آماده شدیم رفتیم تهران دربند خیلی سرد بود حتی روی کوه ها هم برف بود ما به خاطر گل پسرم از ماشین پیاده نشدیم توی ماشین نشستیم . خلاصه بابایی داشت رانندگی میکرد و یه دفعه دیدم حالت بد شد و هر چی شیر خورده بودی همه رو پس زدی روی پالتو مامان روی دنده ماشین تا حالا این جوری نشده بودی عزیز دلم بابا جون تمیز کرد و حرکت کردیم میخواستیم بریم رستوران ناهار بخوریم نتونستیم چون لباسهای منو کثیف کرده بودی توی ماشین ناهارمونو خوردیم و حرکت کردیم به سمت خونه رسیدیم خونه بابایی...
نویسنده :
مامانی
1:31