آیدین عزیزمآیدین عزیزم، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 6 روز سن داره
آیلین عزیزمآیلین عزیزم، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 23 روز سن داره

خاطرات پسرم

دربند

آیدین جون آخ جون بازم روز جمعه رسید روزهای جمعه خیلی روز خوبیه چون بابا خونست و ما رو برای گردش بیرون میبره این جمعه بابایی قول داده بود ما رو ببره دربند صبح کارامو کردمو و با هم آماده شدیم رفتیم تهران دربند خیلی سرد بود حتی روی کوه ها هم برف بود ما به خاطر گل پسرم از ماشین پیاده نشدیم توی ماشین نشستیم . خلاصه بابایی داشت رانندگی میکرد و یه دفعه دیدم حالت بد شد و هر چی شیر خورده بودی همه رو پس زدی روی پالتو مامان روی دنده ماشین تا حالا این جوری نشده بودی عزیز دلم بابا جون تمیز کرد و حرکت کردیم میخواستیم بریم رستوران ناهار بخوریم نتونستیم چون لباسهای منو کثیف کرده بودی توی ماشین ناهارمونو خوردیم و حرکت کردیم به سمت خونه رسیدیم خونه بابایی...
18 آبان 1392

تولد نگار 18/ دی 1391

آیدین گلم تولد نگار 18 دی ماه هست امسال تولدش تو ماه محرم و صفر بود خاله نتونست تولد بگیره . نگار شده 4 ساله، خاله جون هر سال براش تولد میگیره امسال ،سال اولت بود که تو این تولد بودی ،امسال خونه عزیز بودیم اون روز نگار نمیدونست که تولدش هست خاله به عمو حمید گفت که اومدنی از سر کار کیک بگیر . برای نگار تولد بگیریم نگارم خوابیده بود ما خونه رو تزیین کردیم و نگار بیدار شد و سورپرایز شده بود. اینم عکس قشنگت با نگار ...
18 آبان 1392

صبحانه مفصل آیدین 7/11/1391

سلام آیدین جون صبح بخیر امروز شنبه تا ساعت 10 دو تایی خوابیدیم از خواب که بیدار شدی خیلی سرحال به نظر میرسیدی مامانی برات حلیم داغ کردم که صبحانه بخوری معلوم بود دوست داشتی چون همرو خوردی غذاهای دیگرو به این صورت نمیخوری مامانی رو نگران کرده بودی ولی امروز حلیمو خوردی و خیلی خوشحال شدم که صبحانه مفصل خوردی نوش جونت عزیزکم بعد از صبحانه با اسباب بازیهات بازی کردی و منم به کارام رسیدم دوست دارم هستی من ...
18 آبان 1392

خاطرات عاشورای حسینی سال 1390

آیدین جون من و بابایی هر سال تاسوعا و عاشورا شمال خونه ننه جون و عمو میریم سال ٨٩ که تو شکم مامانی بودی ننه هر سال نذری قیمه درست میکنه رفتیم مسجد و اونجا مامانی نذر کردم که ایشاالله سال دیگه لباس حضرت علی اصغر برات بخرم و تنت کنم امسال که سال ٩٠ تصمیم گرفتیم بریم شمال روز عاشورا لباس تنت کردم عزیزم نذرمو ادا کردم باید چند سال این روز این لباس قشنگ رو تنت کنم . این چند خط و نوشتم و چند تا از عکسهای قشنگتو میزارم که بمونه برای شما به یادگاری   اینجا بقل بابا جون هستی سرت روسری هست اذیت میشی و گریه میکنی ایشاالله که همیشه صحیح و سالم پیش مامان و بابا جون باشی عزیزم ...
18 آبان 1392

دندونای 8ماهگی آیدین جون

پسر گلم دندونات دراومده دیگه میتونی گاز بگیری رفتیم خونه عزیز، خاله نرگس و نگار هم اونجا بودن خاله برات آش دندونی پخت نصف پیاله دادم خوردی خوشت اومده بود چون خیلی خوشمزه شده بود اوایل نوزادیت که به دنیا اومده بودی همه بهت میگفتن آیدین توپول اما الان به خاطر دندونات صورتت لاغر شده وخیلی بلا شدی الهی قربونت برم همرو با دندونای چوچولوت گاز میگیری . ...
18 آبان 1392

لغت نامه آیدین

آقالی :آقا (  بابای مامانی ) عدیز :عزیز حدیجه :خدیجه (اسم ننه جون مامان بابایی ) بالون :بالکن شالبار من کو:شلوار من کو  مامان نحرره :مامان نیره بابا اباهیم :  بابا ابراهیم آچار ماماسه :آچار فرانسه لاک پشت :بوله موبایل  مامان:الو مامان فراریم :اسم عمو فراهیم دادق دایی :صادق دایی جعبر:جعفر دایی گگار:نگار سام :حسام ابولی:ابولفضل شعر رسیدیم رسیم  آیدین سسیدیم و سسیدیم کاش که نمیسسیدیم تو راه بودیم هوش بودیم سوار بوله بودیم   ...
18 آبان 1392

تولد دایی بزرگم

25/مهر / 1392 تولد دایی جعفرم بود خیلی به من خوش گذشت چون از 3شنبه رفته بودیم خونه آقا جون مونده بودیم کلی من اونجا بازی کردم با نگار و حسام پسر خاله و دختر خاله کلی هم با نگار دعوا کردیم سر کیف هامون من همش موهای نگارو میکشم اونم هیچی نمیگه فقط میگه  مـــــــــــــــــــــا مــــــــــــــــــــــــان یه دفعه همچین کشیدم که چند تا از موهای نگار اومد دستم اونم گریه کرد سر چی موهاشو کشیدم سر رژ توی کیفش رژ داره به من نمی داد منم بزنم وای مگه پسرا رژ میزنن نبینم (هـــــــــــــــا) خلاصه اینم عکس منه تو عروسی داییم   اینم عکس نگار و آیدین ...
18 آبان 1392