آیدین عزیزمآیدین عزیزم، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 6 روز سن داره
آیلین عزیزمآیلین عزیزم، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 23 روز سن داره

خاطرات پسرم

عید 1393 مبارک

  ارباب خودم سامیلی علیکم   ارباب خودم سرتو بالا کن ارباب خودم منو نیگا کن   ارباب خودم لطفی به ما کن ارباب خودم سامیلی علیکم ارباب خودم اخماتو وا کن   ارباب خودم بزبز قندی ارباب خودم چرا نمی خندی ؟ ارباب خودم این آقا نوروز براتون میخونه این حاجی فیروز حاجی فیروزه، سالی یه روزه، همه می‌‌دونن، منم می‌‌دونم،   عید نوروزه ، عید نوروزه ...
10 فروردين 1393

عیدی مامان و بابا

سلام و صد سلام به آقا پسری اینم عیدی منو بابا به پسرم ایشالله که همیشه تنمون سالم باشه تا سالهای سال کنار هم باشیم  . دوســـــــــــــــــــــــــــت دارم مبارکت  باشه عزیزم فندوق مامان و بابا     ...
28 اسفند 1392

چهارشنبه سوریت مبارک

سلام عزیزم چهارشنبه سوریت مبارک گل نازم ایشالله  همیشه تنت سلامت باشه امسال هم مثل سالهای قبل قرار بود بریم خونه عزیز و آقا جون ، امسال دایی ها تقسیم کرده بودند چهارشنبه سوری رو رفته بودند خونه مادر زن و خالینا هم رفته بودند خونه مادرشوهرش ما فقط بودیم خونه عزیزینا چون ننینا خونشون دوره شماله بابا هم فردای چهارشنبه سوری میخواست بره سر کار ما نتونستیم امسال چهارشنبه سوری پیش ننینا باشیم  امسال ما  فقط بودیم خونه عزیزینا رفتیم جلوی در و آقا جون آتیش روشن کرد و با مامانی از روی آتیش پریدیم و امسال خیلی خوش گذروندی چون پارسال که نمیدونستی چهارشنبه سوری چیه امسال یه چوب برداشته بودی همش آتیش رو هم میزدی اصلا" هم نمیترسی که مب...
28 اسفند 1392

چه کارا

آیدین از خواب بیدار شده داره آب میوه میخوره و عمو پورنگ میبینه آخه من دارم برنج پاک میکنم اومده داره سر کیسه برنجو باز میکنه   من دارم کتاب داستانایی که جناب عالی پاره کردی رو چسب میزنم اومدی داره کتاب الاغ پا چلاغ رو میگی برام بخون آیدین آشپز میشود : غذای حیوانات پلاستیکی   آیدین پلیس میشود : به مامانش داره احترام میزار ه     ...
20 اسفند 1392

برف بازی وای خدای من جا مونده

  سلام عزیزم تموم هستیم آیدین جونم این روزا اینقدر شیرین زبون شدی اینقدر شیطون شدی که نمیدونم کدوم  رو بنویسیم صبح بیدار شدیم دیدیم برف اومده گفتی مامان میشه بریم برف بازی کنیم برف ببینیم  همچین معصومانه گفتی که دلم برات سوخت آخه معلوم بود حوصلت سر رفته بود  منم گفتم مامان جون بزار ناهار بخوریم میریم برف بازی هم میکنیم ناهار خوردیم و ساعت ٢ بود لباسامونو پوشدم و شال و کلاه کردیم و رفتیم     برف بازی وای خدای من اینقدر ذوق کردی که حد نداشت با هم دیگه آدم برفی    درست کردیم تقریبا"٢ ساعتی با هم برف بازی کردیم و همش میگفتم آیدین بریم خونه میگفتی نه نه  من نمی یام خیلی بهت خو...
20 اسفند 1392

خانه تکانی سال جدید

سلام عزیزم ببخشید اینقدر دیر اومدم تا برات مطلب بنویسم دارم خانه تکانی میکنم این روزا یه کم سرم شلوغه سرم خلوت شد بازم می یام دوست دارم نازنینم ...
17 اسفند 1392