آیدین عزیزمآیدین عزیزم، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 7 روز سن داره
آیلین عزیزمآیلین عزیزم، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 24 روز سن داره

خاطرات پسرم

لغت نامه آیدین

آقالی :آقا (  بابای مامانی ) عدیز :عزیز حدیجه :خدیجه (اسم ننه جون مامان بابایی ) بالون :بالکن شالبار من کو:شلوار من کو  مامان نحرره :مامان نیره بابا اباهیم :  بابا ابراهیم آچار ماماسه :آچار فرانسه لاک پشت :بوله موبایل  مامان:الو مامان فراریم :اسم عمو فراهیم دادق دایی :صادق دایی جعبر:جعفر دایی گگار:نگار سام :حسام ابولی:ابولفضل شعر رسیدیم رسیم  آیدین سسیدیم و سسیدیم کاش که نمیسسیدیم تو راه بودیم هوش بودیم سوار بوله بودیم   ...
18 آبان 1392

تولد دایی بزرگم

25/مهر / 1392 تولد دایی جعفرم بود خیلی به من خوش گذشت چون از 3شنبه رفته بودیم خونه آقا جون مونده بودیم کلی من اونجا بازی کردم با نگار و حسام پسر خاله و دختر خاله کلی هم با نگار دعوا کردیم سر کیف هامون من همش موهای نگارو میکشم اونم هیچی نمیگه فقط میگه  مـــــــــــــــــــــا مــــــــــــــــــــــــان یه دفعه همچین کشیدم که چند تا از موهای نگار اومد دستم اونم گریه کرد سر چی موهاشو کشیدم سر رژ توی کیفش رژ داره به من نمی داد منم بزنم وای مگه پسرا رژ میزنن نبینم (هـــــــــــــــا) خلاصه اینم عکس منه تو عروسی داییم   اینم عکس نگار و آیدین ...
18 آبان 1392

تولد بابا جونم

 ماه آبان ماه خوبیه میدونی چرا چون بابای نازمون توش به دنیا اومده، 2 آبان پا تو این دنیای قشنگ گذاشته از طرف مامانی و آیدین برای بابایی یه جفت کفش قشنگ براش خریریم امیدوارم که خوشش اومده باشه . تولدت مبارک ایشاالله که سالهای سال سایه ات بالای سر ما باشه دوست دارم بابا جون   ...
18 آبان 1392

پاییز

پاییز اومده و سردی هوا رو با خودش آورده  ، امسال خیلی هوا زود سرد شد ،12 مهر ماه تولد مامان جونت بود      بابایی برام طلا خرید خیلی ممنونم از بابایی که منو خوشحال کرد نمی دونم چرا  فصل پاییز دلچسب نیست با این حال که تو پاییز به دنیا اومدم پاییز فصل دلگیری هست ،  برگ درختها زرد و نارنجی  میشن و وقتی که باد با وزش تندش  بی اختیار برگها رو این ور و اونور میبره آدم دلش میگیره وقتی که بارون بیاد و از پشت پنجره بارونو نگاه کنی .  الان  آیدین عسلم پیشم هست و با بابا جون ،3 تایی بودن  روخیلی دوست دارم با هم بودن خیلی خوش میگذره . ...
17 آبان 1392

تولد 2 سالگی

سلام عزیز دل مامان و بابا امسال  یه تولد خیلی ساده برات گرفتیم ایشالله تولد ٣ سالگیت میخوام سنگ تموم بزارم چون تو این ٢ سالی که گذشت زیاد نمی دونستی تولد چیه امسال هم یه شب خالینا اومده بودن خونمون بابایی هم کیک کوچیک گرفت و با هم تولد گرفتیم امیدوارم که ازز من پذیرفته باشی . کیک ٢ سالگی آِیدین جون ایشالله ١٢٠ ساله بشی              وای نمی دونی این چه بلایی سر این کیک آوردید خوبه تولد مفصل نبود ...
13 آبان 1392

مهد کودک

  سلام عزیزم دیگه بزرگ شدی پسر نازی شدی الهی مامانی قربونت بره ،خیلی دوست دارم بزارمت مهد کودک همه میگن زوده هنوز آیدین کوچولو ولی من دوست دارم بری با بچه ها بازی کنی و......... ٦/٨/١٣٩٢ ظهر روز یکشنبه با هم رفتیم مهد کودک نرگس رو دیدیم و پرسیدم خوشم نیومد رفتیم گلهای بنفشه اونجا ثبت نامت کردم و چون توی مهد تاپ وسرسره و استخر توپ داره خوشت اومد و تا من ثبت نامت کنم رفته بودی اونجا بازی می کردی خلاصه اولین روزت بود از ساعت ١ رفتی مهد و تا ساعت ٥ اونجا بودی همین که گذاشتمت و اومدم خونه اینقدر دل تنگت شده که دیگه نگو ولی سرمو با کارای خونه گرم کردم تا ساعت ٥ بشه و بیام دنبال عزیزم . تغذیه به شما داده بودند و خورده بودی خدا...
13 آبان 1392

آیدینم

سلام خوبی عزیز دل مامان شرمنده که این چند وقت برات مطلبی ننوشتم امیدوارم که منو بخشیده باشی دوست دارم اندازه دنیا     ...
12 آبان 1392

پسرم

پیش از تو آبی آرام اجازه جاری شدن را نداشت شقایق عاشق بود و اجازه دوست داشتن را نداشت آسمان غمگین بود چاره ای جز گریستن نداشت .... پیش از تو قلبها بی ستاره بود و تنها ....غروب بی افق بود و سپیده دم بی نور ....فاصله ها مبهم بود و رویاها حقیقتی تلخ عشق احساس غریب بود و ابدیت بی مفهوم و پوچ پیش از تو چشمها در حسرت یک نگاه عاشقانه بود و چراغ ساحل آسودگی ها در بی کرانی دریا ناپدید می شد پیش از تو نیازمند چیزی بودم که باورش کنم و توآمدی و اکنون به برکت وجود توست که معنای واقعی عشق را درک کرده ام   آیدین جان پسر عزیزتر از جانم پس بودنت در کنارم را هم...
11 آبان 1392