آیدین عزیزمآیدین عزیزم، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 7 روز سن داره
آیلین عزیزمآیلین عزیزم، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 24 روز سن داره

خاطرات پسرم

برج میلاد

سلام عزیزتر از جانم برای اولین بار سه نفری رفتیم برای بازدید از برج میلاد 18/1/1391 روز جمعه بابایی مثل هفته های گذشته به ما قول داده بود ببره ما رو تفریح ساعت 11:30 دقیقه بود آماده شدیم و شما هم اون لباس خوشگلاتو تنت کردم و رفتیم برج میلاد خوشبختانه توی راه رفتنی خوابیدی مامان جونو اذییت نکردی پسر خوبی شدی دیگه برای خودت مرد شدی دیگه کم مونده 1 ساله بشی الهی قربونت برم بعد از رسیدن بابایی رفت که بلیط بگیره منم توی حیاط برج یه حوضچه کوچیکی بود برای سرگرمی شما بردمت دور اون نگو توی اون حوض ماهی های قرمز ریختن برای عید نوروز همین که اونا رو دیدی همش دستتو می خواستی ببری توی آب سرتو نزدیک آب کرده بودی من هی می گفتم آیدین نکن ولی گوش نم...
2 ارديبهشت 1391

عشق ورزیدن به فرزندان

٥ راه برای عشق ورزیدن به فرزندان ساختن یک خانواده شاد و خوشبخت یکی از مهمترین کارهایی است که هرکدام از ما می توانیم در طول عمر خود انجام دهیم. یکی از اصلی ترین وظائف شما بعنوان والدین این است که تلاش کنید فرزندانتان بفهمند که چقدر دوستشان دارید. این کار ساده ای نیست اما مطمئن باشید نتیجه ای بسیار عالی در بر خواهد داشت. حتی تجسم چنین آینده ای زیباست: آینده ای که همه بچه ها و نوه هایتان شب جمعه برای شام به منزلتان می آیند و کنار هم جمع می شوید، یا مسافرت های تابستانی توام با خنده و عشق.در زیر ۵ راه واقعی به شما معرفی می کنیم که با کمک آن می توانید عشقتان را به فرزندانتان نشان دهید.۱٫ به آنها بگویید دوستشان دارید و هرازگاه تحسینش...
1 ارديبهشت 1391

گنجشک

 (( گنجشک )) تو خواب شدم یه گنجشک به آسمون پریدم بال زدمو و بال زدم هر جایی سر کشیدم توی حیاط خونه مامان جونم منو دید دستشو زود تکون داد منو شناخت و خندید   ...
29 فروردين 1391

13 بدر

سلام عشق مامان و باباخیلی خوشحالم که امسال 13 بدر پیش ما بودی امسالم مثل سالهای قبل با خانواده آقاجون و خالینا با هم بودیم صبح همگی با هم رفتیم که سیزدهمونو بدر کنیم آقا جون به خاطر شما و حسام خاله چادر مسافرتیشونو آوورده بودن چادرو باز کردن که شما نی نی گولیی ها داخل اون بخوابید حسام که رسیدیم خوابید و تو هم چون تو ماشین خوابیده بودی همین که پیاده شدیم بریم تو چادر گریه کردی  و خلاصه نخوابیدی نگار هم رفت بازی کرد خوش به حال نگار تو هم به اون نگاه می کردی و حسودیت میشد الهی مامان قربونت بره منم روروئکتو برده بودم گذاشته بودم تو اون برای خودت روی زیر اندازه بازی میکردی و می یومدی ظرفی که داخلش تخمه بودو می ریختی ای پسر شیطون دو...
29 فروردين 1391

آیدین قشنگم

گل پسر بابا   نمیدونم چی بگم فقط و فقط از خدا به خاطر داشتن و بودنت ممنونم و ازش میخوام همچین حسی و به همه اونهایی که دلشون میخواد یکی مثل تورو داشته باشن بده سالی که گذشت یکی از قشنگترین و شیرین ترین سالهای عمرم بود تو اون سال لحظه های قشنگ و شادی و با تو داشتم که همش برام به یاد موندنیه     از ا ون لحظه ای که ت و به دنیا اومدی و صدات و تو اتاق عمل شنیدم و من مادر شدم و تو شدی گل پسر من زندگی برام یه جوره دیگه شد اونقدر شیرین که تا وقتی پدر نشی متوجهه نمیشی من چه حسی دارم و چی میگم از وقتی تو اومدی شدی همه دارو ندار من و بابا ...
29 فروردين 1391

عید اومده دوباره

سلام عزیز مامی گل پسرم امروز می خوام خاطره اولین عید نوروزتو بنویسم . کجاها که رفتی عید نوروز با مامان و بابایی حسابی خوش گذروندی الهی من قربون اون خنده های نازت برم.   امسال سال تحویل صبح ساعت 8 و 44 دقیقه بود روز 3 شنبه ،خونه ننه جونو و عمو بودیم بعد از سال تحویل رفتیم خونه فامیلها و عید دیدنی کردیم یه روز هم رفتیم حیران برای خوردن آش دوغ آخه مامانی خیلی دوست دارم آش اونجارو تو خونه باباجون بهم قول داده بود که ببره اونجا منم دل سیر آش بخورم خلاصه حسابی خوش گذشت رفتیم آمل و رامسر و چالوس اونجا هم خوش گذروندیم همش تو ماشین می خوابیدی بعضی اوقات که بیدار میشدی مامانی رو اذییت می کردی انگاری کلافه شده بودی انق...
28 فروردين 1391

سال1391

  سلام فسقلی مامان ،عزیز مامان ، امسال اولین سال عید نوروز با هم بودیم قبل از عید با بابایی رفتیم لباسهای خوشجل برات خریدیم پوشیدی خوشگل شدی ناناز شدی پسر قشنگم امسال قبل عید ننه خونه ما بود قرار بود که برای سال تحویل بریم شمال خونه عمو ، قرار بود 28 اسفند حرکت کنیم که نشد شب من و بابایی همه وسایل سفرو جمع کردیم و آماده کردیم برای صبح که حرکت کنیم 1شنبه که از خواب بلند شدیم دیدیم چقدر برف اومده و جاده شمال اون روز بسته شده بود منم دیدم که هوا این جوریه نمی تونیم حرکت کنیم رفتم بازار وسایل هفت سینو بخرم با هم سفره هفت سینو چیدیم و منم ازت یه عکس یادگاری گرفتم الان پسملم شده 10 ماهه . الهی قربونت برم . اینم عکس قشنگت از سفره...
21 فروردين 1391

تولد تولد

سلام عزیزم نازگل مامان من خیلی از شما شرمنده ام چون خیلی دیر شد خاطره تولدت رو توی وبلاگت بنویسم امروز که 1 مرداد ماه هست بابایی لب تاپشو نبرده منم دارم مینویسم شما هم همش می یای سیم مودم رو میکشی میخوای از جاش دربیاری وای خیلی بلا شدی منم از درد اینکه سیم موس رو نکشی موس و دراووردم دادم بهت که سرگرم با اون باشی با من کاری نداشته باشی ولی بازم کار خودت رو میکنی یعنی .....................(شلوغ کاری خودت) روز 1/3/91 تولد شما گل پسر بود مامانی چون فرصت نداشتم 5/3/91 با بابایی قرار گذاشتیم که تولد برای شما بگیریم روز سه شنبه بردیمت آتلیه چندتا ازت عکس گرفتن که دو تاشو شاسی کردیم و یه دونه هم قاب عکس انتخاب کردیم خیلی قشنگ شده عکسات ایشالله ...
10 فروردين 1391

روروئک

الهی مامان قربونت بشه پسرم دیگه تو روروئکت وامیستی دوست داری باهاش راه بری ولی نمی تونی فقط به سمت عقب میری وقتی که کار دارم میزارمت تو روروئکت باتری میزارم دکمه ها رو میزنی همش ذوق میکنی و میخندی تو 6 ماهگیت که میذاشتم همش گریه میکردی وقتی هم که دکمه هارو میزدی میترسیدی منم مجبور بودم باتریهاشو در بیارم ولی الان خدارو شکر دوست داری بعضی وقتها هم میزارم تو تاپ که گریه نکنی نازگل مامان جیگر مامان تو شیرینی زندگی ما هستی .     ...
28 دی 1390

دندونای گل پسرم

پسر گلم دندونات دراومده الان تو 8ماه هستی 5شنبه رفتیم خونه عزیز خاله نرگس و نگار هم اونجا بودن خاله برات آش دندونی پخت نصف پیاله دادم خوردی خوشت اومده بود چون خیلی خوشمزه شده بود اوایل نوزادیت که به دنیا اومده بودی همه بهت میگفتن آیدین توپول اما الان به خاطر دندونات صورتت لاغر شده وخیلی بلا شدی الهی قربونت برم همرو با دندونای چوچولوت گاز میگیری .    
27 دی 1390