تولد تولد تولدت مبارک ، مبارک مبارک تولدت مبارک
سلام عزیزم قربون اون چشای سیاهت برم امسال تولد سه سالگیت با بابایی تصمیم گرفتیم که تولد بگیریم روز 1 خرداد نشد بگیریم چون چند تا از مهمونامون قرار بود برن جایی من هم با مهمونا هماهنگ کردم و انداختم 6 خرداد 93 کارت دعوت را دادیم از ساعت 3 الی 8 تم تولدت رو بابا اسفنجی انتخاب کردم هم خودت دوست داری هم من با هم رفتیم یه سری از وسایلشو خرید گردیم و کیک تولدت رو هم بابا اسفنجی انتخاب کردیم زهرا خانوم که قرار بود بیاد کارامو انجام بده گفت روز سه شنبه من ساعت 10 می یام کارهای شما رو انجام میدم امسال قرار نبود اینقدر مفصل بگیرم چون خودم حال خوشی نداشتم نمیتونستم کار انجام بدم ولی دیدم خیلی تولد تولد میکنی حرف از بادکنک میزنی و تزیین و این حرفا بابایی هم گفت امسال تولد بگیر خانومرو میگیم می یاد کارات و انجام میده خلاصه روز دوشنبه دو تایی تزیین کردیم و عزیز هم اومد برای کمک و سه شنبه ساعت 10 زهرا خانون اومد تمام کارا رو انجام داد و جاروبرقی و طی زدن و ..... من و آیدین هم دو تایی رفتیم حموم و اومدیم لباس خوشگلات و پوشیدی و آماده شدی برای تولد ساعت 2 بود صبح زود هم بیدار شده بودی و پهر خوابت می یومد تا اینکه مهمونا اومدن و متین و مهبد و نگار و حسام هلنا هم لباسای خوشگل پوشیده بودن و کلاه باب اسفنجی هم گذاشته بودن عکس انداختیم .و شمع و فوت کردی و کیک رو هم بریدی وای عاشق بمب شادی هستی همین که مهدیه خاله میخواست بترکونه ذوق میکردی و میگفتی مامان کی بمب رو میترکونیم . بعد از پدیرایی عصرانه هم مامانی تدارک دیده بود بعد از صرف عصرانه برقها رفت وای خیلی بد حالا خوبه همه کارامونو کرده بودیم اشکال نداره اینم یه خاطره شد خلاصه خیلی خوش گذشت ایشالله که همیشه صحیح و سلامت در کنار پدر و مادرت باشی .
دوست دارم اندازه تموم آسمونا