آیدین عزیزمآیدین عزیزم، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 29 روز سن داره
آیلین عزیزمآیلین عزیزم، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 15 روز سن داره

خاطرات پسرم

روزت مبارک

مادرم ای بهتر از فصل بهار مادرم روشن تر از هر چشمه سار مادرم ای عطر ناب زندگی مادرم ای شعله ی بخشندگی مادرم ای حوری هفت آسمان مادرم ای نام خوب و جاودان مادرم ای حس خوب عاشقی مادرم خوشتر ز عطر رازقی مادرم ای مایه ی آرامشم مادرم ای واژه ی آسایشم مادرم ای جاودان در قلب من مادرم ای صاحب این جسم و تن مادرم می خواهمت تا فصل دور مادرم پاینده باشی پر غرور مادرم روزت مبارک ناز من مادرم تنها تویی آواز من ...
27 ارديبهشت 1391

عکس

چند تا از عکسهای جدید آیدین عزیزتر از جانم آیدین در آشپزخانه آیدین داره حموم میره آیدین همیشه خوشحال آیدین نگران شده آیدین فوزول شده آیدین جرقه میخوره آیدین و پسر خاله حسام خونه عمو دندونای آیدین و ببین 8 تا شده ...
10 ارديبهشت 1391

بدون عنوان

آیدین جون شلوغ شده : موقع خوردن قطره آهن و مولتی ویتامین حرف مامانتو گوش نمیدی دراز نمیکشی بخوری و همینطور دهنتو باز نمیکنی به زور بابا و مامان میل میکنی . شبا موقع خواب دمر میخوابی تا صبح منو بابا جون درگیریم با شما همش برمیگردونیم صاف بخوابی ولی باز کار خودتو میکنی. جدیدا" مامانو بغل میکنی تا میگم آیدین مامانو بغل کن دستاتو میندازی دور گردن مامان . کلمه های مثل:دد،دا، نه نه، ددی، الهی مامان قربونت بره. هشت تا دندون درآوردی وقتی میخندی خوشگل میشی با اون دندونات. چند قدم که راه میری میخوری زمین داری یاد میگیری که باید راه بری . از مبل میگیری و تا میگم آیدین تاتی کن می یای به سرعت به س...
9 ارديبهشت 1391

برج میلاد

سلام عزیزتر از جانم برای اولین بار سه نفری رفتیم برای بازدید از برج میلاد 18/1/1391 روز جمعه بابایی مثل هفته های گذشته به ما قول داده بود ببره ما رو تفریح ساعت 11:30 دقیقه بود آماده شدیم و شما هم اون لباس خوشگلاتو تنت کردم و رفتیم برج میلاد خوشبختانه توی راه رفتنی خوابیدی مامان جونو اذییت نکردی پسر خوبی شدی دیگه برای خودت مرد شدی دیگه کم مونده 1 ساله بشی الهی قربونت برم بعد از رسیدن بابایی رفت که بلیط بگیره منم توی حیاط برج یه حوضچه کوچیکی بود برای سرگرمی شما بردمت دور اون نگو توی اون حوض ماهی های قرمز ریختن برای عید نوروز همین که اونا رو دیدی همش دستتو می خواستی ببری توی آب سرتو نزدیک آب کرده بودی من هی می گفتم آیدین نکن ولی گوش نم...
2 ارديبهشت 1391

عشق ورزیدن به فرزندان

٥ راه برای عشق ورزیدن به فرزندان ساختن یک خانواده شاد و خوشبخت یکی از مهمترین کارهایی است که هرکدام از ما می توانیم در طول عمر خود انجام دهیم. یکی از اصلی ترین وظائف شما بعنوان والدین این است که تلاش کنید فرزندانتان بفهمند که چقدر دوستشان دارید. این کار ساده ای نیست اما مطمئن باشید نتیجه ای بسیار عالی در بر خواهد داشت. حتی تجسم چنین آینده ای زیباست: آینده ای که همه بچه ها و نوه هایتان شب جمعه برای شام به منزلتان می آیند و کنار هم جمع می شوید، یا مسافرت های تابستانی توام با خنده و عشق.در زیر ۵ راه واقعی به شما معرفی می کنیم که با کمک آن می توانید عشقتان را به فرزندانتان نشان دهید.۱٫ به آنها بگویید دوستشان دارید و هرازگاه تحسینش...
1 ارديبهشت 1391

گنجشک

 (( گنجشک )) تو خواب شدم یه گنجشک به آسمون پریدم بال زدمو و بال زدم هر جایی سر کشیدم توی حیاط خونه مامان جونم منو دید دستشو زود تکون داد منو شناخت و خندید   ...
29 فروردين 1391

13 بدر

سلام عشق مامان و باباخیلی خوشحالم که امسال 13 بدر پیش ما بودی امسالم مثل سالهای قبل با خانواده آقاجون و خالینا با هم بودیم صبح همگی با هم رفتیم که سیزدهمونو بدر کنیم آقا جون به خاطر شما و حسام خاله چادر مسافرتیشونو آوورده بودن چادرو باز کردن که شما نی نی گولیی ها داخل اون بخوابید حسام که رسیدیم خوابید و تو هم چون تو ماشین خوابیده بودی همین که پیاده شدیم بریم تو چادر گریه کردی  و خلاصه نخوابیدی نگار هم رفت بازی کرد خوش به حال نگار تو هم به اون نگاه می کردی و حسودیت میشد الهی مامان قربونت بره منم روروئکتو برده بودم گذاشته بودم تو اون برای خودت روی زیر اندازه بازی میکردی و می یومدی ظرفی که داخلش تخمه بودو می ریختی ای پسر شیطون دو...
29 فروردين 1391