آیدین عزیزمآیدین عزیزم، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 9 روز سن داره
آیلین عزیزمآیلین عزیزم، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 26 روز سن داره

خاطرات پسرم

خاطره مهد کودک آیدین جون

1392/9/18 1:06
نویسنده : مامانی
241 بازدید
اشتراک گذاری

داریم میریم مهد اینجا خوشحالی

سلام عزیز مامان دلبر مامان خوشگل مامان امسال 6 آبان بود دیدم خیلی تو خونه اذییت میکنی منو، همش می یومدی به من گیر میدادی بیا اینو بده این کارو کن خیلی بهانه های مختلف رفتم مهد کودک گلهای بنفشه شرایطشو پرسیدم و اومدم به بابایی گفتم بابایی هم قبول کرد و با هم ساعت 12:30 ظهر ،6 آبان بود رفیتیم که اسمتو بنویسم رفتیم داخل مهد سریع ذوق زده شده بودی رفتی سراغ سرسره منم همش میگفتم آیدین بیا  اصلا" گوش نمی دادی اون خانومه که مسئول ثبت نام بود گفت ولش کن بزار بازی کنه منم همش تو دلم میترسیدم میگفتم نکنه بیفتی خلاصه ثبت نام کردمو و شهریه دادم میخواستیم بیام خونه هر کاری کردم که بیای دست بر دار نبودی از اون سرسره خلاصه با هزار دوز و کلک برگشتیم خونه که روز بعدش بریم خاله شیرین گفت بزار بمونه منم گفتم نه باید بریم خونه چون ناهار نخورده خلاصه برگشتیم خونه خیلی دوست داشتی که بری مهد هفته اول خیلی خوب بودی ساعت 12:30 آماده میشدی و با هم پیاده میرفتیم مهد تا ساعت 5 یا 6 اونجا بودی روزهای اول از مربیها میپرسیدم که آیدین سر کلاس چه جوری هست میگفتن خوبه یه کم گریه میکنه بعد شما یادش میره و بازی میکنه خیلی دوست دام که بری مهد کودک هر روز برات یه نوع تغذیه میذاشتم یه روز فرنی و نان و یه روز کیک و شیر خلاصه هر چند نقاشی کردنو بلد نیستی همش خط خطی میکردی بازم این که اونجا چند تا دوست پیدا کردی و اسماشونو میگفتی دانیال و هانیه و عرشیا و .... همین که اونجا با اونا خمیر بازی و ... میکردی خوب بود ولی بعد از تقریبا" 2 هفته که رفتی دیگه ساعت 12 که ناهارتو میدادم که آماده بشیم بریم مهد اینقدر گریه میکردی که خدا میدونه میگفتی نه ممسه بعده دوست نداریم بریم ممسه (مدرسه ) اینقدر باهات حرف میزدم و تشویقت کردم یه روز برات خونه سازی خریدم یه روز برات برچسب ben خریدم و خلاصه باهات صحبت کردم اونجا خوبه دوست پیدا کردی بازی میکنید هر چی گفتم گفتی نه که نه خیلی دوست داشتم که بری چون خیلی تو خونه لجبازی میکردی و اونجا که میرفتی میومدی اینقدر خسته میشدی که میرسیدی میخوابیدی من خیلی دوست داشتم با ذوق و شوق خودت بریم مهد کودک نمی دونم چرا بدت اومد از مهد خدا میدونه اونجا دعوات کردن بدت اومده نمیدونم وابسطه خونه هستی خلاصه اینکه خدا میدونه حالا بهار و تابستان اگر ببینم دوست داشته باشی میذارمت .

این هم چند تا از کارایی که اونجا با مربیهات انجام دادین

 

لیست تغذیه ها

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

مامان آرال
18 آذر 92 13:35
سلام دوست عزیزم ببخشید این روزها نتونستم بیام به آیدین سر بزنم از بس این آرال ما شیطون شده که نگو میخوام لب تابو روشن کنم میاد میشینه اینجا . آیدین چه نقاشیهای خوشگلی کشیده منم آرال دو ار ردمش مهد اولین بار خوب بود ولی هفته قبل که بردم گریه کرد مثل اینکه اونجا اذیت شده بود .
مامانی
پاسخ
چه خوب خیلی خوبه مهد کودک خیلی چیزا یاد میگیرن و دوست پیدا میکنن تو خونه تنها هستن آیدین منم گریه کرد و بدش اومد اوایل ذوق داشت به نظر من زوده براشون
مامان سینا
18 آذر 92 20:35
افرین جه نقاشیهای خوستلی
مامانی
پاسخ
مرسی خاله جون
مامان ایدین
24 آذر 92 1:41
سلام ایدین جونی خوبی خاله عزیزم چه نقاشی های خوشکلی ماشالا چه گل پسر خوش تیپی جیگری تو
مامان حسام كوچولو
26 آذر 92 0:25
شرمنده ناراحتتون كردم. براي دل داغدار پدر و مادرش دعا كنيد.
مامانی
پاسخ
خواهش میکنم عزیزم آدم وقتی که میشنوه ناراحت میشه واقعا"خداوند به پدر و مادرش صبر بده
مرجان مامان آران و باران
26 آذر 92 22:03
خصوصی
مامان بهراد
10 دی 92 16:27
سلام مامان آیدین.خیلی خوبه که آیدین مهدکودک میره بهراد من 3 روزبیشتر نرفت اونم به زور ازم جداش میکردن .منم گفتم بره یه چیزی یاد بگیره ولی نشد دیگه باباش گفت هم بچه ام داره میره هم پولم البته واسه خنده....دوست داشتی یه سر به وب بهراد منم بزن خوشت میاد...
مامانی
پاسخ
سلام مامانی آیدین منم دیگه نمیرهن خوشش نیومد نمیدونم چراچشم حتما " سر میزنیم
مامان آرینا
15 دی 92 20:08
وااااااااای چه کاردساتیهای قشنگی. آفرین به این پسری باهوش. انشااله همیشه سلامت باشی.
مامانی
پاسخ
مرسی خاله