خاطرات چهارشنبه سوری 1391
سلام پسر گلم اولین سالی هست که 4 شنبه سوری پیش مامان و بابایی هستی ،امسالم مثل هر سال رفتیم خونه عزیز و آقا جون ، به بابایی گفتم برات فشفشه بخره برات روشن کردم هر کاری کردم که از دستم بگیری نگرفتی تعجب کرده بودی.
میگفتی ( دد) این کلمه رو جدید یاد گرفتی چون دد دوست داری رفتیم یه کم جلوی در خونه عزیز مامانی از روی آتیش پریدمو و رفتیم خونه خیلی سرو صدا بود ترسیدم گفتم یه وقت گوشات درد میگیره رفتیم بالا خوابت می یومد توی اون سروصدا خوابیدی خیلی تعجب آور بود.
قند عسلم ،شیرین من دوست دارم.
امسال پیشمون بودی خیلی خوش گذشت دوست داریم اندازه تموم آسمونهای دنیا .
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی