آیدین عزیزمآیدین عزیزم، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 25 روز سن داره
آیلین عزیزمآیلین عزیزم، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 11 روز سن داره

خاطرات پسرم

خاطره آنتالیا

1391/5/29 1:01
نویسنده : مامانی
628 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیز دل مامان اصلا" باور نمی کنم که یه روزی سه تایی رفتیم آنتالیا خیلی خوش گذشت اصلا" اذیت نکردی مامان و بابا رو پسمل خوبی بودی بابایی قول داده بود که تابستون مارو ببره به آنتالیا بالاخره موفق شدیم ، بابایی بعد از گرفتن پاسپورت و دنبال یه سری کارهای رفتن به اونجا بو بعد از گرفتن بلیط چهارشنبه دو تایی وسایل هایی که باید با خودمون می بردیم رو جمع کردیم من همش جمع می کردم می ذاشتم داخل چمدون همش بر می داشتی و به هم می زدی منم آخر گذاشتم داخل تختت ،خلاصه شب ساعت ١٢ باید میرفتیم فرودگاه عزیز و دایی و آقاجون اومدن برای خداحافظی شب خونمون بودن و ساعت ١٢ بود رفتن و ما هم آماده شدیم رفتیم فرودگاه تا چمدونارو تحویل بدیم و منتظر بمونیم ساعت ٣ صبح شد و سوار هواپیما که شدیم آیدین جونی خوابید تا خود فرودگاه آنتالیا خوابیدی اصلا اذیت نکردی ساعت ٧ رسیدیم تا بریم هتل و اتاق تحویل بگیریم ساعت ١٢ ظهر شد خیلی هتل عالی بود خیلی خیلی خوش گذشت تو حیاط هتل استخر داشت خیلی آب بازی کردی یه روز از صبح ساعت ٩ رفتیم کشتی موبیدی رو سوار شدیمتا ساعت ٥ بعداظهر بیشتر ساعت و خوابیدی و فقط عکس انداختنی بیدار بودی و یه روز هم از صبح تا غروب رفتیم پارک آبی خیلی خوش گذشت چون یه قضای خیلی بزرگی رو داشت برای بچه ها استخر با تاپ و سرسره های استاندارد برای سنین شما بود خیلی خوش گذروندی و آب بازی کردی هر روز میرفتیم لب ساحل و اونجا هم آب بازی و ماسه بازی می کردی و منو بابایی هم آفتاب میگرفتیم ، یه خانواده روسی پیش ما نشسته بودن یه پسر توپولی داشتند ولی سنش از تو بزرگتر بود پسره قاشقو کامیون پلاستیکیشو آورده بود با ماسه ها بازی می کرد شما هم کنجکاویت گل کرد و رفتی قاشق اونو با ماشینشو گرفتی و پس نمی دادی اونم روسی نمی دونم چی میگفت گریه می کرد و اونارو می خواست خلاصه با گریه اونارو ازت گرفتمو و اونا رفتن منم یه ساعت با شما صحبت کردم که وسیله کسی رو گرفتی بازی کردی باید بهش پس بدی ولی چون کوچولویی نمی دونستی که باید پس بدی عزیزم دوست دارم .

یک سال و دو ماهت بود که سوار هواپیما شدی کلا یک هفته اونجا بودیم غذای اونجا بد نبود نمی تونستی بخوری بهت سیب زمینی و پوره می دادم . گارسونای رستوران هتل با شما دوست شده بودند و چون اسمت هم ترکی هست همش بغلت می کردند و بوست می کردند.بعد از یک هفته برگشتیم این بود خاطره سفرمون دوست دارم عزیز دوردونه مامان و بابا .

عکسهای آیدین جونو تو ادامه مطالب ببینید

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)