آیدین عزیزمآیدین عزیزم، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 15 روز سن داره
آیلین عزیزمآیلین عزیزم، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 1 روز سن داره

خاطرات پسرم

تاسوعا و عاشورا

1392/9/1 22:57
نویسنده : مامانی
201 بازدید
اشتراک گذاری

 

سلام قربونت برم امسال هم سومین سالی که لباس حضرت علی اصغر رو تنت کردم امسال هم مثل سالهای قبل رفتیم شمال خونه ننه شب اول که با ننینا میخواستیم بریم بشینیم تو قسمت زنونه شما با من نیومدی گفتی میخوام با ابوالفضل و بابا برم تو قسمت مردونه رفتی و منم با زن عموینا رفتم ٠داخل بعد از نیم ساعت بابا زنگ زد گفت بیا آیدین رو ببر نمیمونه داخل خانوما هم نمییومدی مجبور شدیم رفتیم داخل ماشین جلوی مسجد نشستیم اینقدر داخل ماشین شلوغ کردی که مجبور شدم به بابا زنگ زدم اومد و رفتیم خونه ننه خلاصه روز عاشورا یعنی روز ٥ شنبه به بابا گفتم لباس آیدین و بپوشونم ببرش داخل مسجد و نذرم ادا بشه اینقدر گریه کردی که من این لباسهارو نمیپوشم لج کردی بابا هم عصبانی شد گفت حالا که اینجوری اصلا"نمیریم خلاصه با چه موکافاتی پوشوندم رفتیم در مسجد گفتی من داخل مسجد نمیرم که نمیرم اینقدر گریه کردی گفتی باید بریم دریا ما هم بردیم دریا اونجا یه کم آب بازی کردی و با ابوالفضل سنگ انداختیتید دریا و یه هو زیر پات خالی شد و افتادی تو آب دمپایی تو داشت آب میبرد یه هم ابوالفضل رفت از تو آب آورد خلاصه اینم از لباس علی اضغر که منو خیلی اذییت کردی سر پوشیدنش بعداظهر هم رفیم هیئت هایی که اومده بودند بیرون تماشا کردیم اومدیم خونه ننه نذری رو که آماده کرده بودند برای مسجد و فرستاد ما هم رفتیم داخل ماشین جلوی مسجد نشستیم ساعت ١٠ بود که دیگه اومدیم خونه چمدون رو آماده کردیم صبح جمعه حرکت کردیم و اومدیم خونه اینم خاطره تاسوعا و عاشورای سال ١٣٩٢.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان آرال
5 آذر 92 18:26
سلام دوستم کجایین شما چقدر دلم براتون تنگ شده بود خیلی اومدم وبت نبودی ماشاللاه آیدین جان خیلی بزرگ شده میبوسمتون
مامانی
پاسخ
سلام مرسی از اینکه به ما سر زدین