تاسوعا و عاشورا
سلام قربونت برم امسال هم سومین سالی که لباس حضرت علی اصغر رو تنت کردم امسال هم مثل سالهای قبل رفتیم شمال خونه ننه شب اول که با ننینا میخواستیم بریم بشینیم تو قسمت زنونه شما با من نیومدی گفتی میخوام با ابوالفضل و بابا برم تو قسمت مردونه رفتی و منم با زن عموینا رفتم ٠داخل بعد از نیم ساعت بابا زنگ زد گفت بیا آیدین رو ببر نمیمونه داخل خانوما هم نمییومدی مجبور شدیم رفتیم داخل ماشین جلوی مسجد نشستیم اینقدر داخل ماشین شلوغ کردی که مجبور شدم به بابا زنگ زدم اومد و رفتیم خونه ننه خلاصه روز عاشورا یعنی روز ٥ شنبه به بابا گفتم لباس آیدین و بپوشونم ببرش داخل مسجد و نذرم ادا بشه اینقدر گریه کردی که من این لباسهارو نمیپوشم لج کردی بابا هم عصبانی شد گفت حالا که اینجوری اصلا"نمیریم خلاصه با چه موکافاتی پوشوندم رفتیم در مسجد گفتی من داخل مسجد نمیرم که نمیرم اینقدر گریه کردی گفتی باید بریم دریا ما هم بردیم دریا اونجا یه کم آب بازی کردی و با ابوالفضل سنگ انداختیتید دریا و یه هو زیر پات خالی شد و افتادی تو آب دمپایی تو داشت آب میبرد یه هم ابوالفضل رفت از تو آب آورد خلاصه اینم از لباس علی اضغر که منو خیلی اذییت کردی سر پوشیدنش بعداظهر هم رفیم هیئت هایی که اومده بودند بیرون تماشا کردیم اومدیم خونه ننه نذری رو که آماده کرده بودند برای مسجد و فرستاد ما هم رفتیم داخل ماشین جلوی مسجد نشستیم ساعت ١٠ بود که دیگه اومدیم خونه چمدون رو آماده کردیم صبح جمعه حرکت کردیم و اومدیم خونه اینم خاطره تاسوعا و عاشورای سال ١٣٩٢.