آیدین عزیزمآیدین عزیزم، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 13 روز سن داره
آیلین عزیزمآیلین عزیزم، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 30 روز سن داره

خاطرات پسرم

فندوق مامان

1391/2/28 0:45
نویسنده : مامانی
140 بازدید
اشتراک گذاری

سلام فندوق مامان عزیز مامان خوبی میخوام خاطره پارک رفتن با خالینارو برات یادگاری بنویسم روز چهارشنبه ای که گذشت بعداظهر خالینا اومدن خونمون و بابایی و عمو حمید با هم رفتند استادیوم برای دیدن فوتبال آخه بابایی عاشق فوتباله اونم چی طرفداره تیم استقلاله رفتند که اونجا ببینن خلاصه ما موندیم خونه خاله گفت بیا بچه هارو ببریم پارک گفتم باشه بریم ولی چه جوری تو ماشین اینارو نگه داریم یعنی حسام و آیدین پسر نازم ،1- خاله که رانندگی میخواست بکنه .2- نگار هم گذاشتیم جلو نشست که شماهارو اذیت نکنه مامانی هم نشستم پشت حسامو گذاشتیم تو کریر و با یه دستم اونو گرفتم با یه دسته دیگه شما که روی صندلی نشسته بودی نگه داشته بودم حالا هی حسام گریه میکنه وای ونگ وونگ خلاصه با یه موکافاتی رسیدیم به پارک خاله رفت بلیط گرفت و نگارو چند تا از وسیله ها ی بازی سوار کرد و شما هم از بین اون همه وسائل بازی فقط یکی از اونهارو میتونستی سوار بشی خاله سوارت کرد منم حسام خان و بغل کرده بودم خوابیده بود.

پسر نازم انقدر خوشت اومده بود که یه بار نه 2 بار سوارت کردیم خیلی پسرم ذوق زده شده بودی بعد از راضی کردن نگار که دیگه بسته بریم خونه رفتیم که سوار ماشین بشیم حسام بغل خاله بود هر چی شیر خورده بود همرو روی خاله نرگس ریخت و یه کم اونجا معطل شدیم برای تمیز کردن و خلاصه اینکه با این همه خیلی خوش گذشت با هم بودیم. اومدیم خونه هر سه تاتون خوابالوده بودید ولی نمیخوابید ساعت 12 شب خوابیدید .

هر شب ساعت 11:30 یا 12 میخوابی الهی مامان قربونت بره هر چی سعی و تلاش میکنم که زود بخوابی نمیخوابی فقط اون ساعت میخوابی دوست دارم نخودی من

عکس نگار و آیدین


 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)